در جهان اسلام تفسير گران بسيارى آيات قرآن را به بحث و بررسى نشسته اند. در اين پروسه شمارى تا اعماق اقيانوس معارف قرآن فرو رفته و مرواريدهاى بسيارى صيد كرده اند و خود را در فهم آيات توانا نشان دادهاند و در برابر عدهاى با تكرار نظريات ديگران از ضعف و ناتوانى خود پرده برمى دارند و عجز خود را از فرو رفتن در اعماق وحى روشن مى سازند.
ابوالفتوح رازى تفسيرگر برجسته شيعه در شمار گروه نخست قرار مىگيرد. او در جاى جاى اثر گرانقدر خويش بهترين، استوار ترين و منطقى ترين فهم ها را به نمايش مى گذارد و با نقد و ارزيابى نظريات ديگران از استوارى فهم خود و سستى نظريات تفسيرى ديگران پرده برمى دارد.
از ويژگى هاى برجسته "روض الجنان" سنجشگرىهاى ابوالفتوح است. نويسنده روضالجنان در جاى جاى اين اثر به نقد نظريات تفسيرى مى نشيند و از ملاك ها و معيارهايى در اين نقد سود مى برد. سنجش نظريات تفسيرى به دو گروه تقسيم مىشود: نخست. معيارهاى سنجش تفاسير كلامى. دو. ملاكهاى ارزيابى تفاسيكر فقهى.
مهمترين ملاكها رازى در نقد تفاسير كلامى عبارتند از:
ظاهر، سياق، عموم آيه، نوعى تفسير موضوعى و تفسير قرآن به قرآن از مهمترين ابزارهاى قرآنى رازى در سنجش نظريات تفسيرى به شمار مى آيد.
اين معيار يكى از ملاك هاى مهم ابوالفتوح در بررسى ديدگاههاى تفسيرى است. براى نمونه:
1. وعيديه در تفسير آيه" و لايشفعون الا لمن ارتضى " شفاعت اهل كباير را منكرند و بر اين باورند كه: " فرشتگان شفاعت نكنند الا آن را كه خداى همه عمل او پسنديده باشد. "ابوالفتوح در نقد اين نظريه از ظاهر آيه سود مى برد و ديدگاه وعيديه را با ظاهر آيه ناسازگار مىخواند، چه اينكه در ظاهر آيه مى خوانيم: ايشان شفاعت نكنند" الا آن را كه خداى خواهد و رضا دهد و دستورى در شفاعت او" بنابر اين در ظاهر آيه رضايت از عمل نيامده است و بر فرض آنكه مراد رضايت از عمل باشد رضايت از تمامى اعمال كه مدعاى وعيديه است، در آيه وجود ندارد.1
2. ابوعلى رودبارى در تفسير " ليغفر لك اللَّه ما تقدم من ذنبك و ما تأخّر "از عصمت پيامبر دفاع مى كند:" آيت محقق نيست، مقدر است، و معنى آن كه لو كان لك ذنب قديم او حديث لغفرناه لك" نويسنده روض الجنان در ارزيابى اين نظريه از ظاهر آيه مدد مىگيرد و تفسير رودبارى را ناسازگار با ظاهر آيه معرفى مى كند.2
هر چند ابوالفتوح در سنجش گرىهاى خود از ظاهر آيات بسيار بهره مى گيرد، اما اين استفاده گسترده او را در شمار ظاهرگرايان قرار نمىدهد؛ چه اينكه: 1. در مواردى تفاسير ديگران را به جرم ظاهرگرايى مردود معرفى مى كند و ايشان را ناگزير از تأويل آيات مى بيند. براى نمونه جبريان را در تفسير آيه " فمن يرد اللَّه أن يهديه يشرح صدره للإسلام" اهل ظاهر مىنامد و آيه را برابر با پندار ايشان معرفى مىكند و تأويل آيه را ناسازگار با نظرگاه ايشان نشان مى دهد.3
و گاه براى چشم پوشى از ظاهر آيات از ديگر آيات بهره مى گيرد؛ براى نمونه براى گذر ازظاهر آيه " انما وليكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكاة و هم راكعون" كه عام است و چنين مىنمايد كه بر جمع دلالت دارد از آيات ديگر قرآن بهره مىگيرد:
"عرب عبارت كنند به لفظ جمع از يكى بر سبيل تفخيم و تعظيم چنان كه فرمود تعالى: "انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون" و قال تعالى "رب ارجعون" و قال تعالى: "علّمنا منطق الطير" و "قال لهم الناس إنّ الناس قد جمعوا لكم" و خلاف نيست كه كه مراد به ناس اول نعيم مسعود است و به لفظ دوم ابوسفيان و قوله" ثم أفيضوا من حيث أفاض الناس" يعنى رسول اللَّه و نظاير اين در قرآن بسيار است".4
2. در مواردى تفسير خويش و ديگران را هماهنگ با ظاهر آيه نمى داند و از توجيه آيه سخن مى گويد:" پس ظاهر )وهمّ بها) نيست با ما و ايشان."
معيار ديگر ابوالفتوح در سنجش نظريات تفسيرى سياق آيه مورد بحث است. رازى به سياق آيه بسيار توجه دارد و سياق را در فهم بهينه آيات بسيار تأثيرگذار مىبيند بر اين اساس تفاسيرى كه با سياق آيه هماهنگ نباشد از نگاه روض الجنان شايسته پذيرش نيست. براى نمونه ذيل آيه "لا تدركه الابصار" ديدگاه كسانى را كه مرئى و مدرك بودن خدا را باور دارند نقد مى كند و آيه را مدح خدا مى خواند و سياق را يكى از دلايل اين مدح معرفى مى كند:
"وجه دوم آن كه: آن چه از پيش اين آيت است و آن چه از پس اين آيت است همه مدح است، نشايد كه آن چه در ميان اين دو آيت باشد مدح نباشد"5
2. در تفسير" و خر موسى صعقا" نيز از سياق" فلما افاق" در نقد تفسيرى كه از فوت موسى حكايت مى كند بهره مى برد: " و اگر مرده بودى گفتى: فلما احيى"6
عموم آيه ملاك ديگر ابوالفتوح در سنجش نظريات تفسيرى است.
براى نمونه در نقد ديدگاهى كه ورود در آيه " و ان منكم الا واردها" را به معناى دخول مى گيرد مى نويسد: عموم آيه دوزخى بودن تمامى پيامبران، امامان، صديقان، شهيدان و صالحان را مى طلبد در صورتى كه اجماع اين نتيجه را برنمىتابد.7
اعتبار عموم آيه در نگاه رازى تا وقتى است كه دليل و حجتى روشن با عموم آيه ناسازگار ننمايد. بر اين اساس وقتى گروهى از آيات، اجماع، روايات و ... با عموم آيه " و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاءه جهنم" ناسازگار مى افتد، ابوالفتوح آيه را عام نمى بيند و نظريه كفر قاتل مومن را نادرست مى خواند:"چون ابطال عموم كرديم تخصيص توان كردن آيت: به "من قتل مؤمنا متعمدا لابيمانه و مستحلاً بقتله" چون براى ايمانش كشد يا مستحل قتل او باشد كافر شود مستحق عقاب ابد بود"8
تفسير قرآن به قرآن يا شكلى از تفسير موضوعى از اصول ديگر ابوالفتوح در رد نظريات تفسير است. اين اصل در تفسير روض الجنان بيش از ديگر معيارهاى قرآنى مورد استفاده قرار گرفته است. براى نمونه:
1. نويسنده روض الجنان ذيل آيه شريفه" و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاءه جهنم" نظريه"كفر كشنده مومن" را با آيات زير ناسازگار مى خواند:
"يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى"
"فمن عفى له من اخيه شى"
"ذلك تخفيف من ربكم و رحمة"
"و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينهما"
جمله " يا ايها الذين آمنوا" در ايه نخست با نظرگاه معتزله و خوارج همخوان نيست.
در آيه دوم برادرى دينى مقصود است، نه برادرى نسبى و كافر برادر دينى مومن خوانده نمى شود.
در سومين آيه، تخفيف شايسته مؤمنان است" خداى تعالى با كافران تخفيف و رحمت نكند"
در آيه چهارم نيز" المؤمنين" نشان از نادرستى ديدگاه كفر كشنده مومن دارد.9
2. رازى در بحث رؤيت خدا نيز از آيات در اثبات نادرستى ديدگاه مخالفان بهره مى گيرد. برخى آيه شريفه" قال رب ارنى انظر اليك" را دليل جواز رويت خدا مىدانند. نويسنده روضالجنان اين نظريه را برنمىتابد و در نقد آن مى گويد: اين درخواست، سوال قوم موسى بود نه خود او چنان كه در آيات زير مى خوانيم:
"يسئلك اهل الكتاب أن تنزّل عليهم كتابا من السماء فقد سألوا موسى أكبر من ذلك فقالوا أرنا اللَّه جهرة" نساء/153
"لن نومن لك حتى نرى اللَّه جهره" بقره /55
افزون بر اين عذاب قوم نشان مى دهد ايشان درخواست رؤيت داشته اند:
"اخذتهم الصاعقه بظلمهم"، " فلما اخذتهم الرجفة" اعراف/155
بهرهگيرى ابوالفتوح از صدها روايت كه بخش عمده اى از آنها از روايات اهل سنت شناخته مى شود، از ارزش و منزلت روايات در منظر نويسنده روض الجنان حكايت دارد. روايات روض الجنان كه عده اى تعداد آنها را بيش از دو هزار روايت مى دانند گاه در فهم بهينه آيات موثر مى افتد و گاه در ارزيابى نظريات تفسيرى. براى نمونه:
1. در نقد تفسير عطاء از آيه" و انشق القمر" به روايت استدلال مى كند : روايات از انشقاق قمر به عنوان معجزه پيامبر ياد مى كند معجزه اى كه در گذشته اتفاق افتاده است نه آن گونه كه عده اى" اعلام قرب قيام ساعت" مى دانند:
"و اخبار درست ناطق است به آن كه اين آيت گذشت. و انشقاق معجزى بود رسول را باهر... عبداللَّه عباس روايت كرد كه: ماه درعهد رسول دو نيمه شد، يك نيمه بر سركوه سويداء و يك نيمه بر سركوه خندمه.."10
2. در تفسير آيه"عبس و تولى" تفاسيرى از عبوس بودن پيامبر حكايت دارد به باور رازى اين تفاسير شايسته نيست و اخبار متواتر آنها را برنمى تابد:" اخبار متواتر است بر آن كه عادت رسول با دشمنان و كافران بر خلاف اين بود فكيف با دوستان و مؤمنان و محققان"11 و در نتيجهگيرى مى آورد:
"روايت كردند كه اين عبوس و اعراض از مردى بود اموى كه به نزديك رسول حاضر بود. چون اين مرد نابينا آنجا آمده او خويشتن را فراهم گرفت به تقرر و ترفع و روى ترش كرد و روى بگردانيد، خداى تعالى درحق او اين آيات فرستاد و اين قول به صواب نزديكتر است از قول اول لدلالة القران و تواتر اخبرا على خلافه"12
هرچند ابوالفتوح از روايات در نقد تفاسير مخالفان بسيار سود مى گيرد اما اين بهره ورى از اعتماد صد در صد او به روايات خبر نمى دهد چه اينكه در جاى جاى روض الجنان در برابر مستندات روايى مخالفان مى ايستد و از ضعف، واهى بودن و ناسازگارى با عقل و شرع سخن مى گويد. براى نمونه:
1. در تفسير" قال رب أرنى أنظر اليك" درخواست موسى را بيان خواسته قوم او مى داند و مستندات روايى مخالفان را ضعيف و واهى معرفى مى كند.13
2. در تفسير آيه " يوم نقول لجهنم هل امتلأت و تقول هل من مزيد" و نقد خبر انس، ابوهريره و عبداللَّه بن عباس مى نويسد:
"اين خبرى است منكر الظاهر براى آن كه اقتضاى جسميت مى كند و به لفظ ديگر آمد"يضع الجبار رجله فيها" اما ما را در اين خبر دو طريق است: يكى آن كه اعتداد نكنيم و گوييم از اخبار آحاد است كه ايجاب علم نكند"14
و حديث شق البطن پيامبر را " حديثى منكر است عقلا و شرعا" مىنامد.15
معيار سوم ابوالفتوح در نقد نظريات تفسيرى عقل است. او گاه با تصريح به حكم عقل ديگر تفاسير را به چالش مى كشد و گاه تنها حكم عقل را مى آورد و نامى از عقل به ميان نمىآورد و در مواردى نيز تنها نتيجه را به صورت كوتاه مى آورد و نظريه مخالف را نادرست مىخواند. براى نمونه:
1. در تفسير آيه" و استغفر اللَّه إن اللَّه كان غفورا رحيما" نساء 106/ تفسير مخالفان عصمت پيامبر را نقد مى كند و آن را با عقل ناسازگار مى نامد:" براى آن كه به ادله عقل كه احتمال تأويل نكند درست شده است كه او معصوم است، صغيره و كبيره بر او روا نيست"16
2. در تفسير آيه كريمه"فعصى آدم ربه فغوى" در نقد تفسير مخالفان مى نويسد:
"عصيان مخالفت امر با ارادت باشد و امر و ارادت از حكيم تعلق دارد هم به واجب و هم به مندوب، چون به ادله عقل بدانستيم كه مخالفت امر واجب بر آدم روا نباشد ، لابد حمل بايد كرد بر مخالفت امر مندوب"17
3. تفسير مجبره از آيه " فمن يرد اللَّه أن يهديه يشرح صدره للإسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيّقا حرجا "انعام / 125 نادرست است، چه اينكه با عقل ناسازگار مى نمايد:
تأويل اهل عدل " از ادله عقل و شرع اولىتر باشد از تأويل مخالفان كه ايشان هدى و ضلال را به ايمان و كفر تفسير كردند و بنده را مجبر گفتند و از اختيار به در بردند و خداى را به تكليف بما لايطاق ظالم گفتند و نسبت كفر و ايمان به خداى كردند با آن كه در عقل خلاف اين مقرر است"18
سيره پيامبر ديگر معيار نويسنده روض الجنان در نقد تفاسير است. براى نمونه:
ابوالفتوح نظريه كفر قاتل مؤمن را برنمىتابد و استناد آنها به آيه "فمن يقتل مؤمنا متعمدا" را ناشايست مى خواند چه اينكه:
"در عهد رسول(ص) بسيار قتل افتاد به عهد، رسول ولى خون را گفت: أتعفوا، عفو كنى اين مرد را؟ چون شفيعى، گفت: نه، گفت: ديت بستانى؟ گفت : نه ، گفت، قصاص كنى، و مرد را نفرمود كه ايمان با سرگير كه كافر شدى، و نيز شفاعت نكردى در حق كافر مرتد، و نيز آن كه او را عفو كردند يا ديت از او قبول كردند، حكم اهل ردت بر ايشان نراند از تحريم زن و فساد عقد، و اگر چيزى بودى از اين معنى واجب بودى كه بيان كردى"19
ادبيات عرب از مهمترين دانشهايى است كه نويسنده روض الجنان در تفسير و نقد و بررسى نظرگاههاى تفسيرى از آن سود برده است.
به باور ابوالفتوح، تفسيرگرانى در فهم و درك آيات قرآن توفيق مى يابند كه با لغت عربى آشنايى كامل داشته باشند. بر اين اساس در تفسير روض الجنان براى فهم و سنجش تفاسير، نخست معانى گوناگون يك واژه را مى آورد و هر يك از معانى را به آيات و ادبيات عرب مستند مى سازد و در پايان با انتخاب يك معنا و مستندسازى انتخاب خويش به نقد ساير تفاسير مىپردازد. براى نمونه:
1. در تفسير آيه " و لقد همت به و هم بها" از عصمت يوسف(ع) دفاع مى كند و نظرگاه مخالفان را به نقد مى گيرد. به باور نويسنده روض الجنان، ماده "همت" معانى گوناگونى را بر مىتابد و از اين معانى، تعدادى در خور نسبت دادن به يوسف (ع) است و تعدادى شايسته نسبت دان نيست.
برخى از معانى ماده همت عبارتند از:
الف. "عزم بر كارى" مانند "اذ همّ قوم أن يبسطوا اليكم ايديهم فكفّ أيديهم عنكم"
ب. "خطور الشى بالبال" چون" اذ همت طائفتان منكم أن تفشلا و اللَّه وليهما"
ج. " مقاربت"
د. "شهوت"
از اين معانى معناى نخست شايسته يوسف(ع) نيست، اما ديگر معانى را مى توان به حضرت يوسف نسبت داد.20 بنابر اين همت در مورد زليخا به معناى عزم است اما "همّ" كه فاعل آن يوسف است معناى جزم را نمى پذيرد.
2. در تفسير آيه " و عصى آدم ربّه فغوى" از عصمت آدم (ع) دفاع مى كند و با بهره از معناى لغوى " غوى" تفاسير مخالفان را ناپسند مى خواند به باور ابوالفتوح "غوى" در كلام و شعر عرب به معناى خاب است نه گمراهى.
"و اما قوله فغوى اى خاب، براى آن كه غى در كلام عرب به معنى خيبت آمده است قال الشاعر شعر:
فمن يلق خيرا يحمد الناس امره ××× و من يغولايعدم على الغى لائما
شاعر مى گويد: هر كه او خير بيند، يعنى هر كه او مالى دارد مردمان او را حمد كنند و كار او پسنديده دارند و اگر چه نباشد، و آن كه او غاوى باشد- يعنى خايب- و نوميد از مال و درويش باشد مادام او را ملامت كننده باشند و مانند اين بيت در معنى ، قول قطامى است:21 " و من يغولايعدم على الغى لائما
3. تفسير "يداللَّه" به عقد اللَّه را نمى پذيرد و آن را لغو مى شناسد" اين عبارتى است معلق براى آن كه عقد عهد باشد و گفتن كه: عهد خدا بالاى عهد ايشان است سخنى بود بى فايدت"22 چنان كه تفسير يداللَّه به " نصره اللَّه " را نيز ضعيف مى نامد" براى آن كه " دست" به معناى نصرت در كلام عرب نيست"23
4. تفسير مشبه و اشاعره از آيه "وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة" را بر نمى تابد و هيچ يك از وجوه معنايى "نظر" را برابر رويت نمى بيند: نظر به معناى تقليب حدقه، فكر و انديشه، انتظار، مقابله و رحمت مى آيد وهيچ يك از اين معانى رؤيت را نتيجه نمىدهد.24
قواعد زبان عربى نقش برجسته اى در نقد تفاسير دارد؛ براى نمونه از كاربرد واژه "انما" در آيه شريفه" انما وليكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون" امامت حضرت امير را نتيجه مى گيرد و نظرگاه اهل سنت را باطل مى خواند:"فايده "انما" اثبات الشى و نفى ما سواه است، چنان كه كسى گويد: انما العالم فلان، يعنى هو العالم لا غير و انما لك عندى درهم معنى آن است كه: ليس لك علىّ الا درهم"25
شعر ديوان عرب نام گرفته است. اين ديوان در فهم و تفسير بهينه آيات و نقد و بررسى نظريات تفسيرى بسيار كاربرد دارد. در اين راستا ابوالفتوح از شعر در تفسير بهينه آيات و سنجش درستى و نادرستى ديدگاههاى تفسيرى بسيار سود مى برد براى نمونه:
1. در تفسير آيه" و خروا له سجدا" تفسير سجده به سجده عبادت را نمى پذيرد و از ديوان عرب در نقد آن سود مى گيرد:" و گفته اند: در عهد ايشان ملوك را بر وجه تحيت سجده كردندى، چنان كه شاعر گفت:
فلما اتانا بعيد الكرى
سجدنا له و رفعنا العمادا26
2. در تفسير " انما وليكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا..." تفسير اهل سنت از ولى را برنمى تابد و ولى را به معناى اولى مى گيرد و از شعر در تأييد تفسير خويش و ردّ تفسير اهل سنت سود مى برد: " مراد به ولى در اين همه مواضع اولى است و قال الكميت:
و نعم ولى الامر بعد وليه"
"و منتجع التقوى و نعم المؤدب27
از ديگر معيارهاى ابوالفتوح در سنجش تفاسير، عادت و عرف است. بهره گيرى نويسنده"روض الجنان" از عرف و عادت نشان از حجيت و اعتبار عرف و عادت براى فهم بهينه آيات دارد.
براى نمونه:
1. در تفسير آيه شريفه" و لاتكن للخائنين خصيما" از عرف و عادت در نقد تفاسيرى كه از خصومت پيامبر حكايت دارد، سود مى برد:
" براى آن كه بسيار نهى باشد كه كنند كسانى را كه ايشان منهى عنه نكرده باشند، و مانند اين در عرف و در قرآن بسيار است، قال اللَّه تعالى" لئن اشركت ليحبطن عملك" و يكى از ما فرزندش را گويد:" لاتفعل كذا و كذا" و اگر چه او هرگز آن فعل نكرده باشد"28
2. در تفسير آيه " قال رب أرنى انظر اليك" نيز درخواست موسى را سؤال او نمىداند بلكه سؤال قوم موسى مى خواند و از عادت در اثبات باور خويش و نقد تفسير مخالفان بهره مى گيرد:
"چنين عادت باشد كه آن كه سفير قومى باشد چون با پادشاهى خطاب كند از خود گويد و اگر شفاعت كند منت بر خود گيرد و بگويد اين منت بر من است و تو اين نعمت با من مى كنى و تو در من نگر و مانند اين الفاظ، براى آن كه ايشان را آن قدر نباشد كه ذكر ايشان كنند و اين ظاهر است"29
ابوالفتوح مانند شمار ديگرى از مفسران، اتفاق تفسير گران را حجت حجت مى خواند و در جاى جاى روض الجنان از اين اتفاق در تفسير آيات و سنجش نظريات تفسير بهره مى گيرد:
براى نمونه: اتفاق تفسير گران را ناسازگار با تفسير مشبهه و اشاعره از آيه" و قال الذين لايرجون لقاءنا" معرفى مى كند و نادرستى نظريه ايشان را نتيجه مى گيرد:
"دگر آن كه اتفاق مفسران است كه: آيت در حق كافران مشرك آمده ايشان به اثبات صانع نگروند، فضل بر آن كه اثبات يا نفى رؤيت كردند".30
در نگاه ابوالفتوح اجماع حجت است و مى تواند براى تفسير آيات و نقد تفاسير نابايسته به كار آيد. براى نمونه ديدگاه كسانى كه بر اساس آيه" و إذ قال ابراهيم لابيه آزر" آزر را پدر ابراهيم معرفى مى كنند، به نقد مى نشيند و پس از بهره گيرى از عقل و آيات به كمك اجماع نظريه ايشان را باطل نشان مى دهد:
"دليل ديگر بر اين، اجماع طائفه است و اجماع ايشان حجت است، لكون المعصوم منهم و آنچه وجه حجتى اجماع است خود دخول معصوم است در ايشان"31
همو در تفسير "اقتربت الساعة و انشق القمر" تفسير "سينشق القمر" را با اجماع ناسازگار معرفى مى كند"32
و در نقد نظريه احباط كه شمارى با استناد به آيه ادعا كردهاند از اتفاق علماء بهره مى گيرد و احباط را باطل مى خواند.33
اسباب نزول نوعى تاريخ است و مى توان از آن در تفسير بهينه آيات و سنجش نظريات تفسيرى بهره برد. بر اين اساس در روض الجنان آيات با توجه به اسباب نزول تفسير مىگردد و تفسير مخالفان با استمداد از اسباب نزول به پرسش گرفته مى شود براى نمونه: در تفسير "و من يقتل مؤمنا متعمدا" نظريه كفر كسى كه مرتكب قتل مؤمنى گردد را به دلايلى از جمله سبب نزول آيه باطل جلوه مى دهد:
"دگر آن كه بيان كرديم كه آيت در حق شخصى معين آمد به روايت جماعتى مفسّران با چنان كه قصه اش برفت"34
بعضى از مفسّران با توجه به آيات الاحكام و مستند سازى باورهاى فقهى خويش به آياتالاحكام، شيوه تفسير فقهى آيات را سر لوحه فهم خويش قرار مى دهند. از اين گروه، شمارى تنها به نقل قول بسنده مى كنند و تفاسير ناسازگار با خويش را به بحث و بررسى نمىگيرند و بيشتر به عنوان يك گزارشگر جلوه مى كنند و تعدادى ديگر به گزارش بسنده نمىكنند و تفاسير فقهى مخالفان را به نقد و ارزيابى مى نشينند.
ابوالفتوح رازى نويسنده تفسير گرانقدر "روض الجنان و روح الجنان " در شمار تفسير گرانى است كه به تفسير فقهى آيات بسيار علاقه نشان مى دهد و در كنار گزارش تفاسير فقهى به نقد و بررسى آنها مى پردازد.
نويسنده روض الجنان در جاى جاى اثر ارزشمند خويش نظريات سرآمدان فقه اهل بيت را گزارش مى كند آن نظريات را با تفاسير ديگر مذاهب فقهى به مقايسه مى نشيند و پس از آن با معيارها و موازين زير به نقد و بررسى تفاسير فقهى مى پردازد.
مهمترين ملاكهاى وى در اين جهت عبارتند از:
مهمترين ملاك نويسنده تفسير روض الجنان در نقد ديدگاههاى تفسيرى - فقهى، آيات قرآن است. ظاهر، سياق، عموم، و ... آيه و گونه اى از تفسير قرآن به قرآن از ابزارهاى مهم سنجشگرىهاى رازى است.
در نگاه ابوالفتوح، ظاهر آيات حجت است و مى توان از ظواهر در فهم آيات و بررسى ديدگاههاى تفسيرى بهره برد. براى نمونه:
1. تفسير گران قرآن در مخاطب امر"فارزقوهم" از آيه " و اذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه و قولوا لهم قولا معروفا" اختلاف دارند، شمارى مخاطب را"آن كس كه او را وفات خواهد رسيدن" مى دانند و گروهى چون ابوالفتوح مخاطب را ورثه مى شناسند.
نويسنده روض الجنان در نقد نظريه نخست از ظاهر آيه سود مى برد او مى نويسد:
"و ظاهر قرآن از اين مانع است، براى آن كه چون مرد زنده باشد قسمت ميراث او صورت نبندد و حق تعالى اين امر معلق كرد به وقت قسمت ميراث: فى قوله :"و اذا حضر القسمة"35
2. برخى از مفسران، نزديكان پيامبر را پس از ارتحال آن حضرت از فىء محروم مى دانند:" ساقط شود به مرگ رسول الا امام چيزى به ايشان دهد از براى فقر و مسكنت و توانگران را چيزى ندهد" و شمارى محرويت را برنمى تابند و از حق نزديكان پيامبر دفاع مىكنند.
در نظرگاه ابوالفتوح، از ميان اين دو تفسير، تفسير اول پذيرفته است و تفسير دوم غير قابل پذيرش، چه اينكه تفسير نخست با ظاهر آيه شريفه "فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى" ناسازگار مى نمايد:
"دليل بر صحت قول ما آن است كه حق تعالى در اين آيت و در آيت غنايم به "لام" ملك گفت: "فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى" ،"لام" ملك است و"واو" اشتراك. آن كه خلاف كرد در اين، خلاف ظاهر قرآن كرد. دليل ديگر قوله: "لذى القربى و اليتامى" تصريح كرد به ذكر قرابت من غير تخصيص بفقر و لاغنى، آن كس كه گفت توانگران را برون كرد خلاف ظاهر كرده باشد.36
هر چند نويسنده روض الجنان در جاى جاى روض الجنان از ظواهر در نقد تفاسير فقهى سود مىبرد، اما اين بهره گيرىها نشان از حجيت و اعتبار بى قيد و شرط ظواهر در روضالجنان ندارد، چه اينكه در موارد بسيارى نويسنده، ظاهر آيات را معتبر نمى داند و به كمك دلايلى از ظاهر آيه مى گذرد . براى نمونه آيه" و ان جنحوا للسلم فاجنح لها" ظهور در وجوب دارد، اما اين ظهور به جهت وجود اجماع، حجت و معتبر نيست:
"اگر چه ظاهر اوامر قرآن حمل بايد كردن بر وجوب . از اين قاعده عدول بايد كردن به دليل، و آن اجماع اهل البيت است"37
ملاك ديگر نويسنده روض الجنان در نقد و بررسى تفاسير فقهى عموم آيه است. ابوالفتوح از آيه شريفه" والذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا باربعه شهداء فاجلدوهم ثمانين جلده و لاتقبلوا لهم شهاده ابدا" سه حكم استخراج مى كند:"يكى وجوب حد، و يك نفى قبول شهادت، و يك نام فسق"
به باور رازى در ميزان حد تفاوتى ميان قاذف مسلمان، كافر، بنده و آزاد نيست. بنابر اين تفسير گروهى كه حد قذف بنده را نصف حد قذف آزاد مى دانند با عموم آيه سازگار نيست:
"اما اگر قاذف بنده بود حد هم هشتاد لازم باشد به نزديك ما، و زهرى و عمر بن عبدالعزيز موافقت كردند، و جمله فقها خلاف كردند و گفتند: حد بنده بر نيمه حد آزاد باشد چهل تازيانه. دليل ما عموم آيت است و در آيت فرق نيست"38
به باور ابوالفتوح آنجا كه آيه عام است ودليل و شاهدى بر تخصيص عام وجود ندارد، حمل آيه بر عموم واجب است. بر اين اساس او آيه كريمه "و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا و اتقوا اللَّه" را حمل بر عموم مى كند و از روايت در اثبات مدعاى خويش بهره مى گيرد:
"در خبر است كه عبداللَّه مسعود مردى را ديد محرم، احرام گرفته و جامه دوخته پوشيده، گفت: يا هذا، اگر محرمى جامه دوخته بركن. گفت: آيتى از قرآن بر من توانى خواند در اين باب؟ گفت : آرى، " و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا و اتقوا اللَّه" و اين دليل آن است كه آيت را حمل بايد كردن بر عموم"39
اما اگر دلايل و شواهدى ناسازگار با عموم آيه وجود داشته باشد پايبندى به عموم ضرورى نيست. براى نمونه:
1. در تفسير آيه" حرمت عليكم الميته و الدم" مى خوانيم:
"بر ظاهر عموم است و مراد خصوص، براى آن كه بعضى مرده و خون هست كه حرام نيست، چون ماهى و ملخ و جگر و خونى كه در ميان گوشت باشد و مردار و خون و جز آن كه حرام است پليد است و حكم طهارت ندارد"40
2. در تفسير آيه "كتب عليكم القصاص" از شرع به عنوان مخصص بهره مى گيرد: عموم آيه اقتضاء مى كند" كه در هر كشته اى قصاص واجب باشد، جز كه شرع آيت را تخصيص كرد بهرى كشتگان دون بهرى، براى آن كه قتل بر سه وجه بود: عمد محض، خطاى محض، و خطا شبيه به عمد"41
3. و عموم آيه " و نفصل الآيات لقوم يعلمون" را در آيه "فإن تابوا و أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة.." به آيات تخصيص مى زند:
"و اين بيان عام است براى جمله، و لكن اينان را تخصيص كردند، چنان كه گفت: "انما انت منذر من يخشيها" و قوله " و هدى للمتقين"42
نويسنده روض الجنان آيات قرآن را با يگديگر در ارتباط مى بيند و فهم آيات را بدون توجه به سياق ناممكن و نادرست مى خواند. بر اين اساس در جاىجاى روض الجنان از سياق در نقد تفاسير سود مى برد. براى نمونه:
1. در تفسير آيه شريفه "إن يكن منهم عشرون صابرون يغلبوا مائتين" سياق " - الان خفف اللَّه عنكم" - را ناسازگار با تفسير آيه به خبر مى خواند و از آيه به كمك سياق وجوب را نتيجه مى گيرد:
"دگر قوله تعالى:" الآن خفف اللَّه عنكم" و تخفيف آزرم باشد از مشقت تكليف"43
2. نظريه وجوب نكاح و استناد آن به آيه " فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع " ناسازگار با سياق خوانده شده و نادرستى آن اثبات شده است.44
معيار ديگر ابوالفتوح در ارزيابى تفاسير فقهى ، اسباب نزول آيات است براى نمونه: 1. مجاهد، ابن زيد و عطا از آيه" ان الصفا و المروة من شعائر اللَّه فمن حجّ البيت او اعتمر فلاجناح ان يّطوّف بهما" استحباب طواف را نتيجه گرفتهاند. نويسنده روض الجنان تفسير را نمىپذيرد" و از اين جا خطا افتاد آنان را كه پنداشتند كه ندب است و اين خطا است" و از اسباب نزول در نقد آن بهره مىبرد:
"انما حق تعالى به اين لفظ فرمود، براى آن كه قومى اعتقاد كرده بودند كه در آن جناح و حرج است، براى آن كه پنداشتند كه اقتدا به جاهليان و بت پرستان است، چنان كه درسبب نزول گفته شد."45
او در سبب نزول آيه مى نويسد:
"عبداللَّه بن عباس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه در جاهليت دو بت بود: يكى را نام " اساف " يكى را نام "نائله" يك بر صورت مردى يكى بر صورد زنى. اساف بر صفا و نايله بر مروه. و اهل كتاب گفتند: آن مرد و زنى بودند كه در خانه كعبه زنا كردند، خداى تعالى ايشان را با سنگ كرد، ايشان را بياوردند و بر اين كوهها بنهادند تا خلقان ببينند و اعتبار گيرند. چون روزگار برآمد، مشركان پنداشتند كه آن براى عبادت نصب كرده اند . چو سعى كردنى از ميان صفا و مروه ، دست در ايشان ماليدنى. و تقرب كردندى . چون اسلام آمد و خانه كعبه از بتان پاك كردند، بتان را نيز بشكستند. پس مسلمانان از ميان صفا و مروه سعى نمى كردند كه گمان چنان بردند كه از سنت جاهليت است و نوعى شرك مى شناختند. خداى تعالى آيت فرستاد: ان الصفا و المروه من شعائر اللَّه"46
معيار ديگر قرآنى ابوالفتوح در نقد تفاسير فقهى،آيات است. او گاه از آيات در تفسير يك واژه بهره مى گيرد و گاه از تخصيص آيه، براى نمونه:
1. در تفسير " من كسب سيئة" سيئة را شرك مى گيرد و گناه را معناى درستى براى اين واژه نمى بيند. چه اينكه " ما دون شرك را عذاب دايم نباشد الا به شرك ... لقوله تعالى" و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء"47
2. در تفسير آيه كريمه " انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير" نظريه فقهايى چون شافعى را در حرمت مطلق دم نمى پذيرد و از آيه شريه " قل لااجد فى ما اوحى الىّ محرما على طاعم يطعمه الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا" در اثبات نادرستى نظريه ايشان سود مى برد:
"به ظاهر آيت چو"لام" استغراق جنس را بود، همه خونها حرام و پليد بود جز كه اين آيت مخصوص است بقوله :" قل لااجد فى ما أوحى الى محرّما على طاعم يطعمه الا ان يكون ميته أو دما مسفوحا" و فقها براى اين روا داشتند گوشت و جگر با آنكه در او خون باشد چه آن خون مسفوح نيست".48
معيار دوم ابوالفتوح در نقد نظريات تفسيرى، روايات است. روايات بسيار روض الجنان گاه در تفسير آيات به كار مى آيد و گاه در سنجش نظريات تفسيرى. براى نمونه سه مورد زير را بنگريد:
1. عده اى در تفسير " او يجعل اللَّه لهن سبيلا" مى گويند:" يا خداى خلاصى بدهد ايشان را به شوهرى حلال" به باور ابوالفتوح اين تفسير با اجماع و روايات معصومين ناسازگار است، چه اينكه بر اساس روايات، مراد از " الفاحشة" در جمله" و اللاتى ياتين الفاحشه" زنا است و آيه منسوخ به آيه حد و حكم رجم است:" از صادق وباقر (ع) هم اين روايت است، و رسول(ص) گفت: چون آيت حد فرود آمد: قد جعل اللَّه لهن سبيلا، البكر بالبكر مائة جلده و الثيب بالثيب الجلد ثم الرجم" خداى تعالى را ، پديد آورد. بكر كه با بكر زنا كند حد بايد زدن ايشان را صد تازيانه و مراد به بكر از ايشان آن است كه زن ندارد از مرد، و شوهر ندارد از زن، و ثيب با ثيب چون زنا كند اول حد و آنگه رجم"49
2. در تفسير آيه قصاص تفسيرى كه قصاص را به غير از آهن، تيغ و كارد تجويز مى كند باطل مى خواند و به روايت "لا قود الا بحديد" استناد مىكند.50
3. در تفسير آيه " كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت" نظريه وجوب وصيت را نمىپذيرد و آن را با اخبار اهل بيت ناسازگار معرفى مى كند:" جماعتى تمسك كردند به اين آيت در وجوب وصيت، و گفتند: وصيت واجب است براى لفظ"كتب" چنانكه صيام و قصاص واجب است براى لفظ كتب. و نزديك ما چنان است كه وصيت سنتى مؤكّد است مندوب اليها مرغب فيها. فأمّا جواب از لفظ كتب، و لفظ حق كه گفتند دليل وجوب كند آن است كه معنى كتب در لفظ فرض نباشد، و حمل اين لفظ بر اين معنى به دليل شرعى شايد كردن، و آن جا كه در صيام و قصاص حكم كرديم به وجوب، به ادله شرعى كرديم و اين جا ادله شرعى از اجماع اهل البيت و اخبار ايشان و اجماع فرقه محقه - كه قول معصوم با ايشان است - دليل مى كند كه اين لفظ اين جا به معنى ندب و استحباب است."51
در نگاه ابوالفتوح اجماع در شمار منابع استنباط احكام قرار دارد52 و حجيت آن به جهت در برداشتن قول معصوم است.53 بر اين اساس او از اجماع در استنباط احكام و سنجش تفاسير فقهى سود مى برد براى نمونه:
1. در نقد ديدگاهى كه در تفسير آيه " فانكحوا ما طاب لكم من النساء" از وجوب نكاح سخن مى گويند، مى نويسد:" اين قول ضعيف است و ... و اجماع امت است بر آن كه نكاح سنت است و واجب نيست."54
2. در نقد ديدگاه تفسيرى كسانى كه شستن دست تا مرفق را واجب مى دانند از اجماع سود مى برد و نظريه مخالفان را با اجماع ناسازگار مى نامد:" اجماع است بر آن كه هر كه آن كند كه ما گفتيم ذمه او برى باشد به يقين و آن كه خلاف آن كند كه ما گفتيم ذمه او برى باشد دليلى نيست بر براءت ذمه او"55
3. تفسير آيه " و ان جنحوا للسلم فاجنح لها" به " چون كفار صلح كنند رسول را يا امام را واجب است اجابت كردن " از جهت ناسازگارى با اجماع اهل بيت ناشايست و ناپذيرفتنى است.56
در ميان دانش هايى كه در نقد و بررسى تفاسير فقهى كارگر مى افتد ادبيات عرب بيشترين تأثير را دارد. بر اين اساس نويسنده روض الجنان از ادبيات عربى در سنجش تفاسير فقهى بسيار بهره مى گيرد. لغت شعر و ... جلوههايى از ادبيات عربى هستند كه ابوالفتوح از آنها در نقد نظريات فقهى تفسيرى سود مى برد:
معنا شناسى كلمات در تفسير بهينه آيات و پالايش تفاسير فقهى از نابايسته ها ضرورى مى نمايد. ابوالفتوح در جاى جاى روض الجنان با معناشناسى واژگان از نادرستى شمارى از تفاسير فقهى پرده برمى دارد . براى نمونه:
1. در تفسير آيه " و امسحوا برءوسكم" تفاسير گوناگونى آمده است. برخى مى گويند:" اگر كسى به جاى مسح سر غسل كند و سر بشويد " مجزى باشد" ابو الفتوح اين نظريه را بر نمى تابد و از معناى مسح در نقد آن بهره مى گيرد:" ديگر آن كه معنى غسل مخالف است معنى مسح را، چه مسح امرار عضوى باشد كه در او نداوت باشد بر عضوى ديگر، و غسل امرار آب باشد مع الجريان. و براى آن كه مسح داخل باشد در غسل واجب نكند كه هر دو يكى باشد؛ نبينى كه دستار را خرقه نخوانند اگر چه خرقه داخل بود در عمامه و محله را خانه نخوانند و اگر چه مشتمل بود بر او."57
همو به بهره گيرى از لغت تفسير قروء"و المطلقات يتربصن بأنفسهن ثلاثة قروء" به حيض را نمى پذيرد و با توجه به ماده قروء مراد از قرء را طهارت مى خواند.
در نگاه ابوالفتوح معناى شرعى يك واژه مقدم بر معناى وضعى است: " در قرآن و تعارف هر كجا لفظى باشد كه در اصل وضع براى معنى باشد و در شرع نقل افتاده باشد آن را به معناى دگر بر عرف شرع حمل بايد كردن كه حكم او را باشد. بنابر اين " اگر كسى گويد: رأيت فلانا راكعا او ساجدا او مصليا او مؤديا للزكوة باتفاق بر لغت نتوان حمل كردن و از او فهم نكنند الا آنچه عرف شرع بر آن مستمر است از اين ركوع و سجود و نماز و زكات كه ما در شرع مى دانيم دون خضوع و خشوع و دعا و نماز."
براين اساس نويسنده ، صلوة در آيه " و استعينوا بالصبر و الصلاة" را به معناى نماز مى گيرد و دعا را مفهوم مناسبى براى صلوة نمىبيند:" و در صلات دو قول گفتند: يكى دعا، و ديگر نماز. و حمل بر نماز كردن اولىتر بود؛ چه عرف شرع اين لفظ از اصل ببرده است و محقق كرده به اين افعال مخصوص"58
همو در تفسير آيه " و هم راكعون" معناى لغوى (خشوع و خضوع) را با معناى شرعى ناسازگار مى بيند و معناى شرعى را مقدم بر معناى لغوى مى كند.59
شعر ديوان عرب شناخته مى شود. تفسير گران قرآن از اين ديوان در بررسى و ارزيابى نظريات تفسيرى بسيار بهره مى گيرند. بر اين اساس ابوالفتوح نيز به شعر بسيار توجه دارد و در جاى جاى روض الجنان از آن بهره مى گيرد. براى نمونه تفسير "الى" در آيه " فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق" به معناى انتهاى غايت در خور پذيرش نيست؛ چه اينكه الى در بسيارى از موارد به معناى مع به كار مى رود براى نمونه در شعر امرؤ القيس و نابغه جعدى الى معناى " مع" دارد.
له كفل كالدّعص لبّده الندى
الى حارك مثل الرتاج المثبّب
ولوج ذراعين فى بركه
الى جؤجؤ رهل المنكب
2. تفسير راكع در آيه " و هم راكعون" به خاشع و خاضع را برنمى تابد و ركوع را در لغت به معناى" تعاطى وا نحنا و دو تا شدن" مى داندو از شعر در نقد تفسير مخالف سود مى گيرد.
اخيّر اخبار القرون التى مضت
اذبّ كأنّى كلما قمت راكع
و أفلت حاجب فوق العوالى
على شقّاء يركع فى الظراب60
در نظرگاه ابوالفتوح دانش اصول در فهم بهينه آيات ضرورى است:
"بايد تا فقيه باشد تا آياتى كه متضمن احكام شرعى باشد، معانى آن و وجه استدلال از بر مذهب بداند و آن معنى تمام نشود تا عالم نباشد به اصول فقه كه بناى فقه بر آن است و ادله فقه از او مستخرج بود"61
بر اين اساس نويسنده روض الجنان از علم اصول بهره مى برد و تفاسير مخالفان را به كمك باورهاى اصولى خويش به نقد مى نشيند . برخى از باورهاى اصولى ابوالفتوح كه در نقد تفاسير به رفته است عبارتند از:
1. عدم ظهور استثناء در بازگشت به آخرين جمله پيش از استثناء يا تمامى جملات پيشين
در تفسير آيه شريفه" و الذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة و لاتقبلوا لهم شهادة ابدا و اولئك هم الفاسقون. الا الذين تابوا... " نور/5-4 برخى استثناء را به جمله اخير مى زنند و شمارى به تمامى جملات پيش از استثنا" شافعى و اصحابش گفتند: راجع باشد الى با جمله آنچه متقدم باشد، و ابوحنيفه و اصحابش گفتند: راجع باشد الى ما يليه فقط"62
ابوالفتوح اين دو نظريه را نمى پذيرد: " مذهب ما آن است كه صحيح بود رجوع او با هر يكى از آن و قطع نتوان كرد بنابر يكى از آن إلا به دليلى قاطع" و دلايلى براى اثبات درستى باور خويش(توقف) عرضه مى دارد.63
2. حجت نبودن دليل الخطاب
شمارى بر اساس آيه " و المحصنات من المؤمنات" ازدواج با زنان غير آزاد را اجازه نمىدهند. ابوالفتوح اين نظريه را نمى پذيرد و آن را به كمك اصل عدم حجيت دليل الخطاب نقد مىكند64 و به كمك همين اصل حكم وجوب عمل به خبر عادل را كه شمارى از آيه" يا ايها الذين أمنوا إن جاء كم فاسق بنباء" استنباط مى كنند نادرست مى خواند چه اين كه اين حكم بر اساس دليل الخطاب است و دليل الخطاب حجت نيست.65
3. ظهور امر پس از حظر در اباحه
بسيارى در تفسير آيه" فإذا قضيت الصلاة فانتشروا فى الأرض" از اين جهت كه امر عقيب حظر آمده است مراد به امر را اباحت مى دانند. به باور ابوالفتوح مراد به امر اباحت است، اما نه به آن جهت كه ديگران مىگويند؛ چه اينكه امر چه پس از حظر قرار گيرد يا پيش از آن.
"تقدم حظر را در تغيير حكم او اثر نيست و دليل بر صحت اين مذهب آن است كه امر دليل آنچه كند براى امرى كند كه راجع به او بود، چون صيغه (او) متغير نيست بعد الحظر بايد تا حكم او متغير نباشد، خصوصاً به نزديك آنان كه امر را امر گويند لصيغته و صورته.
ديگر آن كه تحريم عقلى( از تحريم سمعى مؤكدتر است، چون دانستيم كه مى شايد كه از پس حظر عقلى) آيد و اقتضاى وجوب كند، چرا نشايد كه از پس حظر سمعى آيد و اقتضاى وجوب يا ندب كند.
ديگر آن كه بيشتر آنچه در اين باب هست آن است كه با اطلاق حظر كند و اطلاق حظر چنا كه با اباحت باشد به وجوب و ندب هم باشد.66
4. شرايط نسخ
بر اساس شرايطى كه نويسنده در تفسير آيه" ما ننسخ من آية" آورده است برخى از تفاسير و برداشت هاى فقهى به نقد گرفته مى شود. براى نمونه ادعاى نسخ آيه" و أن ليس للإنسان إلا ما سعى" به آيه " و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريّتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم" نادرست مى نمايد چه اين كه " ميان اين دو آيت تنافى نيست و جمع ميانشان درست است".67
چنان كه ادعاى نسخ آيه " و ان جنحوا للسلم فاجنح لها" به آيه " اقتلوا المشركين حيث وجدتموهم" شايسته نيست؛ زيرا:
1. ميان اين دو آيه ناسازگارى وجود ندارد؛ آيه اول در مورد مشركان است و آيه دوم درباره بنى قريظه و بنى نضير 2. آيه اى كه ناسخ خواند مى شود از نظر زمانى پيش از آيه " و ان جنحوا للسلم" فرود آمده است:" پس در آيتين تنافى نيست و آنچه در او دعوى نسخ كردند، ناسخ پيش از منسوخ فرود آمد و اين هر دو معنى مانع باشد از نسخ"68
نويسنده روض الجنان نسخ آيه به ادله عقلى ، قياس و فحوى الخطاب و خبر واحد را باور ندارد و بر اين اساس روايت " لاوصية لوارث" را ناسخ " كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت" نمى بيند:
"نسخ قرآن به خبر واحد درست نباشد و بعضى اصحاب ما را مذهب آن است كه : به خبر متواتر نشايد و قول اول درست است."69
ابوالفتوح رازى در نقد و بررسى تفاسير فقهى از مفروضات و مسلمات مخالفان نيز بهره مىگيرد براى نمونه قياس در نظرگاه مخالفان حجت است و مى توان از آن در استنباط احكام بهره برد. نويسنده روض الجنان اين نظريه را باور ندارد و قياس را حجت نمى شناسد، اما از قياس در نقد نظرگاه مخالفان در تفسير آيه" فاغسلوا وجوهكم وايديكم الى المرافق و امسحوا برءوسكم و ارجلكم الى الكعبين" سود مى برد. مخالفان در تفسير اين آيه حكم به لزوم شستن پا مى كنند. رازى در سنجش اين ديدگاه مىنويسد:
"دگر آن كه از طريق قياس چون كلام با مثبتان قياس مى رود هم دليل مسح مى كند از آنجا كه اعضاى طهارت اين چهار است: دو مغسول و دو ممسوح، به دلالت آن كه در تيمم آنچه مغسول است ممسوح مى شود و آنچه ممسوح است ساقط؛ اگر فرض پاى غسل بودى بايستى كه ممسوح بودى در تيمم؛ نه ساقط، چنان كه وجوه و ايدى چون ساقط نشد در تيمم بل ممسوح آمد دانستيم كه پاى ممسوح است، چون رووس، براى سقوطش را در تيمم."70
عرف و عادت، معيار ديگر ابوالفتوح در ارزيابى نظريات تفسيرى است. نويسنده روض الجنان گاه از عرف در تشخيص معانى واژگان بهره مى گيرد و گاه در روشن ساختن مصاديق.
براى نمونه از اينكه در عرف جگر، كبد ناميده مى شود و از اين نام" اسم خون نشايد دانستن" نتيجه مى گيرد جگر ، دم نيست و در شمار محرمات قرار نمى گيرد.71
عرف متشرعه نيز معيار ديگر ابوالفتوح در نقد و بررسى تفاسير فقهى است.
در ارزيابى نظريات تفسيرى سنت پيامبر يكى از معيارهاى ابوالفتوح شناخته مىشود. براى نمونه نويسنده روض الجنان ناسازگار با برخى تفسيرگران هيچ يك از دو آيه " فاقتلوا المشركين" و " فإما منّاً بعد و إمّا فداء " را ناسخ و منسوخ يگدگر نمى داند و از سنت پيامبر در نقد نظريه مخالفان سود مى گيرد او مى نويسد:
"از اول كار تا آخر رسول (ع) هم قتل كرد، هم عفو، هم فدا ستد... مردى را پيش رسول آوردند اسير، او را ابوامامه گفتند، سيد يمامه بود. رسول او را گفت : يا اسلام آر يا خويشتن باز خر، يات بكشم يا آزادت كنم گفت : يا محمد اگر بكشى ، مردى بزرگ را كشته باشى ، و اگر فدا ستانى بزرگى را ستده باشى و اگر آزاد كنى همچنين، اما اسلام نخواهم. رسول گفت: بزرگى ، آزادت كردم. چون او اين بشنيد، گفت: اشهد ان لا اله اللَّه و انك رسول اللَّه."72
1 - رازى، ابوالفتوح، روضالجنان و روحالجنان، 220/13.
2 - همان، 324/17.
3 - همان، 29/8.
4 - همان، 29/7.
5 - همان، /399.
6 - همان، 379/8.
7 - همان، 108/13.
8 - همان، 67/6.
9 - همان، 65/6.
10 - همان، 213/18.
11 - همان، 147/20.
12 - همان، 148/20.
13 - همان، 383/85.
14 - همان، 75-74/18.
15 - همان، 130/12.
16 - همان، 104/6.
17 - همان، 193/13.
18 - همان، 34/8.
19 - همان، 66/6.
20 - همان، 50-48/11.
21 - همان، 193/13.
22 - همان، 330/17.
23 - همان.
24 - همان، 55/20.
25 - همان، 25/7.
26 - همان، 158-157/11.
27 - همان، 26-25/7.
28 - همان، 104/6.
29 - همان، 384/8.
30 - همان، 210/14.
31 - همان، 341/7.
32 - همان، 213/18.
33 - همان، 54/4.
34 - همان، 66/6.
35 - همان، 263/5.
36 - همان، 115/19.
37 - همان، 143/9.
38 - همان، 85/14.
39 - همان، 121-120/19.
40 - همان، 235/6.
41 - همان، 331/2.
42 - همان، 182/9.
43 - همان، 146/9.
44 - همان، 243/5.
45 - همان، 258/2.
46 - همان، 254/2.
47 - همان، 48/4.
48 - همان، 296/2.
49 - همان، 287/5.
50 - همان، 332/2.
51 - همان، 341/2.
52 - همان، 347/2.
53 - همان، 341/2.
54 - همان، 243/5.
55 - همان، 270/6.
56 - همان، 143/9.
57 - همان، 271/6.
58 - همان، 256/1.
59 - همان، 28/7.
60 - همان، 29/7.
61 - همان، مقدمه /2.
62 - همان، 88/14.
63 - همان، 89/88-14.
64 - همان، 261/6.
65 - همان، 18/18.
66 - همان، 219-218/19.
67 - همان، 193/18.
68 - همان، 144/9.
69 - همان، 341/2.
70 - همان، 274/6.
71 - همان، 297/2.
72 - همان، 176/9